مهد آزادی آدینە (تبریز)، شمارە ١٢٧٨ ، ٣١ تیرماە ١٣٤٥ [شمسی] ص ٦و٧
علیرضا نابدل" “آقای پان" و احوالاتش”" هرگز نژاد باعث هیچ افتخار نیست.
این افتخارهاست نژاد آفریدەاند."
"مفتون"
* دوران نژاد برتر،مذهب و مرام برتر و ... برای ابد سپری شدە است
* "پان" ها هرگز قادر نیستند گرهی از کار ملل آسیائی بگشایند
اروپا بعداز گذشتن بیست سال هنوز نتوانستە است خاطرەء ننگین فاشیسم را از ذهن خود پاک کند و هنوز گاه و بیگاه نفرت خود را بصورت رمان ها، نمایش ها و فیلم ها نسبت بە درندەخوترین برتری جویان تاریخ ابراز میدارد. با وجود این همە میدانند کە امپریالیزم اروپائی دیگر هرگز نخواهد توانست عروسک های تازەای از نوع هیتلر را بروی صحنە بیاورد.
جوانان اروپائی دیگر هیچگاه این ننگ را نخواهند پذیرفت. اما اگر تسلط مجدد فاشیسم بر اروپا رویائی بیش نباشد،هنوز در اینطرف دنیا سوداگرانی هستند کە خیلی مایلند تخم نئو فاشیسم و پرو فاشیسم* در ذهن نوجوانان پر شور و پر انرژی آسیا و آفریقا پراکندە شود.این جوانها تا چشم باز میکنند، خو د را اسیر محرومیت های فراوان مییابند و کمی کە بزرگتر میشوند، با حقایق تلخی آشنا[ئی] می یابند مثلا درمورد عقب ماندگی ،عدم ڕشد، استعمار و .....
و " آقای پان**" در یک چنین گیر و داری نبوت خود را ظاهر میکند "هم میهن گرامی!" "نیاخاک" ما روزی از دریای مشرق تا دریای مغرب ادامە داشتە است . و نیاکان ما برای تادیب اسرای ملل پست مغلوب تازیانەهائی از چرم کرگدن میساختەاند. هم میهن گرامی! حالت چشمان و بینی تو نشان میدهد کە صد در صد از نژاد پاک نیاکان هستی زیرا بینی تو عینا شبیە بینی بنیانگزار امپراتوری ماست. برخیز با ما همداستان شو تا ملل پستی را کە خو، زبان، و فرهنگ پلیدخود را بر "نیاخاک" ما تحمیل کردەاند و جلوی رشد نژاد پاک ما را گرفتەاند ، و مسئول تمام بدبختی های ما هستند، از صفحە روزگار پاک کنیم" ... زیرا بلاشک نوبتی هم باشد نوبت ماست کە حق توحش بگیریم، استعمار کنیم و صاحب نژاد برتر، زبان برتر، مذهب و مرام برتر و پیشوای برتر باشیم: بدین ترتیب عقدەهای حقارت را کە تا دیروز جنبە فردی داشت، میخواهند "ملی" کنند.
"آقای پان" همیشە قبل از هر چیز فکر "تجدید عهد باستان" را پیش میکشد.اما نە واقعیات تاریخی و جنبەهای انسانی تاریخ را. بلکە داستان قلدریها را تسلط چماقداران قبیلەء خود را بر قبایل دیگر مطرح میکند.برای آقای پان وجود حافظ ها، ابن سیناها، پاستورها، ویکتورهوگو ها، و بتهون ها چیز مهمی نیست.فقط شاید برای اثبات "نبوغ ذاتی" قوم خود از چنین کسانی نام ببرد.همچنین از کشتارهای دستەجمعی و چپاولگری نسبت بە ملل تحت اسارت و طبقات رنجدیدە توسط امپراتوران قوم برتر( مثل کشتار هواداران مزدک) بعنوان " گوشمالی یاغیان" و " سرکوبی دشمنان" یاد میشود.امروز "پانهای" آناطولی و همچنین یونان بر سر مسالە قبرس فریاد آزادی و تساوی حقوق شان گوش فلک را کر میکند و هر کدام بفکر "آزاد کردن" برادران خود هستند. حال آنکە از نظر همین آقایان رفتاریکە طی قرون و اعصار در امپراتوری های یونان و عثمانلی با ملل مغلوب و کوچک شدە است ، برحق و عادلانە بودە.آری این مسائل مهم نیستند.مسالە مهم مثلا برای "پانهای ایرانی" اینست کە خشاریارشا در هجوم بە یونان (کە میلونها نفر از قبایل وحشی و نیمە وحشی را علیە یونان تجهیز کردە بود)چند بار دریا را شلاق زد و جنس شلاق او برسم آرین های اصیل از چرم کرگدن بودە است یا چرم گاو.همینطور برای "پانهای رومی" این مطلب مهم است کە بدانند روم در عهد کدامیک از امپراتوران خود ملل شرق و غرب را بهتر بە زنجیر کشیدە است.
و گرنە میراث حافظ ها و ابن سیناها، داوینچی ها و بتهون و تسوایک ها برای پان هرگز قابل بهرەبرداری نخواهد بود چون از غزلیات حافظ بهیچ وجە اندیشە برتری " آرین های ایرانی" برنمیآید و ابن سینا و ذکریای رازی چیزی برای منکوب ساختن ملل پست غیر ایرانی اختراع نکردەاند.استیفن تسوایک ملت خود را بسیار دوست میداشت و سالها برای اعتلای مدنیت و فرهنگ این ملت کوشیدە بود. اما معتقد نبود کە ملت او خمیرەای برتر از سایر انسانها داشتە باشد و فاشیست های وطنش را مجاز نمیدانست کە سایر ملت ها را اسیر کنند.تاثر او بحدی بود کە با همسرش رفتند و در دیار غربت انتحار کردند.
شوونیست ها و پرو فاشیست ها ضد مذهب هم تشریف دارند. اما نە از جهت اینکە ماتریالیست باشند.خیر بلکە ایدەآلیست تر از پاپ هم هستند: علت مخالفت اینان با مذهب اینستکە اولا جاذبە عقاید مذهبی مانع از آن میشود کە معتقدین بە مذهب حرفهای آقای پان را گوش کنند.
ثانیا آنچە مسیحیت یا اسلام طی قرون متمادی تعلیم دادە است، بهیچ وجە با حرفهای برتری جویان تنگ بین سازگار نیست و حرفهای آقای پان در اینمورد کاملا بازگشت بە دوران کینەهای قبیلەای و نوعی ارتجاع محسوب میشود. چراکە "پانهای" اینطرف کوه یک چیز میگویند و "پانهای" آنطرف کوه چیز دیگر؛هر کدام فریاد برتری ایل خود را سر میدهند و بدینسان زمین گنجایش بیش از یک "پان" را ندارد. و هرگز دو "پان" لااقل بر یک قارە نمی گنجند.
در صورتیکە از نظر جهان بینی اسلام یا ناسیونالیست های مترقی قرن بیستم، ملل و قبایل درویش هائی هستند کە برعرصە خاک بخوبی میگنجند.زیرا هیچیکرا ادعای برتری نیست بلکە همگی میخواهند در شرایط مساوی و برابر،برادروار در کنار یکدیگر زندگی کنند. بدینسان شوونیست ها و پرو فاشیست ها هرگز قادر نیستند یک تئوری عمومی در مسائل مرتبط بە تاریخ داشتە باشند . از نظر پانهای ایرانی خشایارشا یک پیغمبر بود در حالیکە اسکندر "گجستە" و ملعون شمردە میشود.از نظر پانهای یونانی درست برعکس.در صورتیکە از نظر انسان های روشن بین قرن بیستم، تمام فاتحین جهان را باید با یک معیار سنجید.فکر تسلط بر ملل دیگر همیشە ناپسندبودە است و دفاع در مقابل مهاجم یک عمل شریف و نجیب. پس جهانگشایان هرگز در خور ستایش نیستند. خواه متعلق بە قبیلەء ما بودە باشند و خواه قبایل دیگر.
باری، پان عربیست ها، پان ایرانیست ها و پان تورکیست ها و پانهای دیگر از این قبیل هرگز قادر نیستند گرهی از کار ملل آسیائی بگشایند. اینان سنگریزەهائی هستند بر مسیر گردونە تاریخ و عروسکهائی هستند کە خیمەشب بازان روزگار در بعضی شرایط مساعد روی صحنە میآورند. حال آنکە تاریخ نە بر خیمە شب بازان ابقاء خواهد کرد و نە بر عروسکهایشان. اما در ایران متاسفانە مسالە تنها بە " پانهای رسمی" ختم نمیشود بلکە بقایای انواعی از شوونیسم و ناسیونالیسم افراطی مسخ شدە، در بسیاری از شئون اجتماعی ما اثر گذاشتە است بخصوص در فرهنگ این اثر، بارزتر است.
در کتابهای رسمی ما بە " عرب سوسمار خوار" اشارە میشود و در واقع باید گفت قسمتی از هم وطنان ما از سوسمار خوارانند! همینطور مطالب کتب درسی ما در مورد سایر ولایات هم اغلب براساس طرزفکرهای فوق الذکر است. این موضوع بە دلقک های بیسوادی مثل ابراهیم صفائی نام امکان میدهد کە بیایند و مثلا ستار خان را انکار کنند (بە مقالەایکە آقای بیت اللە جمالی در مهد آزادی در همین زمینە نوشتە بودند مراجعە کنید)
============
• پرو: هواخواه
** پان: در لغت بمعنی همە میباشد کە در مورد اسم بعضی از مکتب های سیاسی فلسفی بصورت پیشوند بکار رفتە است. "پان اسلامیسم" هم از همین نوع اسامی است کە مرحوم دهخدا در لغتنامەاش مقابل آن چنین نوشتە" " عقیدەء اتحاد اسلامی کە سیاستمداران اروپا سالهای دراز با آن کلمە بی مفهوم اروپا را ترسانیدە و بنام رفع آن انواع ظلمها و تعدیها و تجاوزات غاصبانە را در مشرق مرتکب شدند.
خویشتن نقش دیو میکردند
پس زبیحش غریو میکردند ".
این تصویر علیرضا نابدل کە شاید یکی از آخرین عکسهای او باشد از سایت بی بی سی فارسی گرفتە شدەاست
=====================================================================================
امیر حسن پور
علیرضا نابدل: آذربایجان و کردستان دیروز و امروز به بهانۀ انتشار مجدد
«"آقای پان" و احوالاتش»«"آقای پان" و احوالاتش»، نوشتۀ کوتاه علیرضا نابدل، امروز مانند زمان انتشارش در تیرماه سال 1345، همچنان می درخشد. این نوشته، همراه با اثر بلندترش
«آذربایجان و مسئلۀ ملی» (1349) و شعرش
«کوردستان»، داستان مبارزه بر سر"مسئلۀ ملی" در ایران را بازگو میکند، روایت پر از خشونتی که نه تنها به پایان نرسیده بلکه آیندۀ تاریک تری را تصویر میکند. [1] در این سه نوشته، نه آثاری پراکنده، تصادفی و مستقل بلکه دیدگاهی متمرکز اما در حال تلاش و رشد را می بینیم. این آثار پنجره ای هستند بر سیر تحولات سیاسی سالهای 40 و چکیده ای از جهانبینی، چشم انداز و عمل سیاسی یک شخصیت انقلابی که در پیچ و خم مبارزه برای ایجاد دنیائی نو به ترسیم چشم اندازی میپردازد که تحقق آن آرزوی مردم ستمدیدۀ دنیا است.
دهۀ 40 دوران تحولات مهمی در ایران، خاورمیانه و سراسر دنیا بود و نسل جدیدی از مبارزین در تلاش راهیابی برای تغییر شرایطی بودند که گذشته به آنها تحمیل کرده بود: تلاشی نوین برای تغییر وضع موجود و ساختن دنیائی فارغ از ستم و استثمار. نابدل در آغازهمین دهه مبارزۀ سیاسی و فکری را شروع کرد و ده سال بعد (1350) در درگیری با رژیم دستگیر شد و بزودی اعدام شد. نوشتۀ
«"آقای پان" و احوالاتش»، بطورعلنی، در روزنامۀ
مهد آزادی تبریزمنتشر شد. این روزنامه محتوایش بیشتر اخبار وآگهیهای محلی تبریز وآذربایجان بود اما، با ابتکار گروهی از روشنفکران وفعالین چپ تبریز از جمله صمد بهرنگی و بهروز دهقانی و علیرضا نابدل و با همراهی ناشر آن، شمارۀ جمعه را با عنوان
آدینه به بحث های سیاسی و فرهنگی و روشنفکری اختصاص میداد. مهد آزادی-آدینه مانند بسیاری از نشریات استانها در سطح کشور پخش نمی شد. من در سالهای 1344 تا 1346 در مهاباد بودم و برای مدتی در دبیرستان تدریس میکردم، و ازطریق یک همکار و دوست آذربایجانی که با گروه صمد و بهروز و علیرضا رابطه داشت با فعالیت آنها آشنا شدم و دو یا سه نوشته در بارۀ فولکلور کردی با نام مستعار میکائیل آرامیان برای
آدینه نوشتم.
کم توجهی به
«"آقای پان" و احوالاتش» جای تامل است. جستجوی من در اینترنت برای پیدا کردن آن به نتیجه نرسید. در چند جا اشاراتی در حد یکی دو جمله به آن شده است اما از خود نوشته اثری نیست. در سال 1355، فتوکپی آن را به نشریۀ
رزم دانشجو (نشریۀ تحقیقی سازمان دانشجویان ایرانی در آمریکا) سپردم و در آنجا برای بار دوم منتشر شد (شمارۀ 2، دورۀ دوم، سال اول، مرداد 1355، صص 73-75)، اما تا جائیکه میدانم (و واضح است که همۀ منابع چاپی را ندیده ام) درجای دیگری تجدید چاپ نشده است. حتی «آذربایجان و مسئلۀ ملی» نیز در منابع اینترنتی در دسترس نیست.
در مبارزه با رژیم شاه، نابدل مانند سایر فعالین آذربایجانی و کرد و دیگر ملیتها با مسئلۀ ستم ملی مواجه بود. در بین ملیتهای ایران، ستم ملی بسیاری را به عرصۀ مبارزۀ سیاسی میکشاند. مبارزه با ستم ملی در دوران رضا شاه و بعد از آن بویژه در آذربایجان و کردستان درجریان بود، و تجربۀ حکومت ملی آذربایجان و جمهوری کردستان (1325) بر دوش آذربایجانیها و کردها سنگینی میکند. در این دو جنبش ملی کمتر مسئله ای بدون برگشت به این تاریخ مطرح میشود. اما در سالهای 40 نسل جدید فعالین و روشنفکران با مسائل جدیدی روبرو بودند و پاسخهای جدید می طلبیدند. گذشته نه تنها پاسخگوی حال و آینده نبود بلکه برای گسست از محدودیت های آن میبایست به نقد آن پرداخت. نابدل در«آذربایجان و مسئلۀ ملی» به تلاش نسل جدید مبارزین برای راهیابی در این سالها اشاره کرده است. یکی ازعواقب ستم ملی، جداکردن ودر تقابل گذاشتن مردم ایران بر اساس تفاوتهای ملی است. در جنبش ملی، تضاد اصلی در جامعۀ ایران تضاد بین ملتها تلقی میشود و در این میان تضاد بین ملت فارس و ملتهای تحت ستم عمده میشود. اما نابدل معتقد بود که در ایران چندملیتی، که زندان ملیتها است، «شوینیسم ملت حاکم و ناسیونالیسم افراطی ملیتهای تحت سلطه دو جنبه تضاد واحدی راتشکیل میدهند. تنها پرولتاریاست که در شرایط بسیج تمام نیروهای انقلابی خلق قادر است از عهده حل این تضاد بر آید و هر دو جنبه آنرا متقابلا" نابود سازد. محو ناسیونالیسم افراطی هر ملیت بطورعمده بعهده پرولتاریای همان ملت است.» [2]
نابدل خودش به مبارزه علیه هر دوجریان – شوینیسم ملت حاکم و ناسیونالیسم افراطی ملیتهای تحت سلطه – پرداخت. مقالۀ
«"آقای پان" و احوالاتش» نقد یکی از گروههای نازی-فاشیست ایران به نام «حزب پان ایرانیست» است که در سالهای 40 به صلاحدید رژیم شاه بار دیگر در عرصۀ سیاسی-حکومتی فعال شده بود. این حزب به تبلیغ نژادپرستی «آریائی» و به ویژه سامی-ستیزی (بویژه عرب ستیزی) و ترک ستیزی میپرداخت، درمجلس شورای ملی کرسی گرفته بود، و در روزنامه اش که عنوان فاشیستی-نازیستی
خاک وخون blut und boden را حمل میکرد به تبلیغ فاشیسم میپرداخت.[3] نابدل دراین نوشته پان ایرانیسم، پان ترکیسم، پان عربیسم و پان اسلامیسم را گونه هائی از فاشیسم تلقی میکند. پان ایرانیستها، خشمگین از افشاگری نابدل، به دستگاه امنیتی رژیم یادآوری کردند که در دوران باشکوه سلطنت آریامهری نباید به کمونیستها اجازه داد که به مقابله با خرافات آریائی و فاشیسم آریائی بپردازند. بزودی
مهد آزادی-آدینه توقیف شد.
جای تعجب نیست که پان ترکیستها نیز نابدل را طرد میکنند و با زبان و مفاهیم نژادپرستانه او را "ترک ستیز" و "ارمنی نواز" مینامند،
«آذربایجان و مسئلۀ ملی» را «کتاب ضد صمدیسم» قلمداد میکنند، و ادعا میکنند آنرا یک فارس (حمید اشرف) نوشته است گوئی که یک ترک نمیتواند و نباید کارنامۀ جنبش ناسیونالیستی را به نقد بکشد. [4] نابدل در این کتاب ضمن افشاگری از اِعمال ستم ملی توسط نظام شوینیسم فارس به نقد خط مشی و سیاست فرقۀ دمکرات آذربایجان سالهای 40 میپردازد و از رهبران آن به عنوان «فرقه ای-توده ای های خرشچفی» انتقاد میکند. او به «گرایش نوین نسل جدید [آذربایجانیها] بزبان و ادبیات ملی که واجد خصلت آگاهانه طبقاتی بود» اشاره میکند و مینویسد که رژیم برای مقابله با آن به اقداماتی دست زد از جمله راه بازکردن برای واردکردن مطبوعات و صفحۀ موسیقی از آذربایجان شوروی. و سپس ادامه میدهد که «در واقع با رشد رویزیونیسم و احیاء فرهنگ بورژوازی در شوروی دیگر هیچ خصوصیت "خطرناکی" در مطبوعات ادبی آن کشور یافت نمیشد، تا نیازی به جلوگیری از ورود آن باشد... » (ص 32). نابدل تاکید برهمسوئی خط مشی فرقه و حزب توده و دولت شوروی در حفظ وضع موجود میکرد و نشان داد که رژیم شاه برای مقابله با رادیکالیسم نسل جدید آذربایجانیها به استفاده از این روند ناسیونالیستی نیز متوسل میشد. در مقابله با چنین سیاستی، نابدل رهائی از ستم ملی را در سرنگونی رژیم و در رهائی همۀ خلقهای ایران تحت رهبری پرولتاریای ایران جستجو میکرد (ص 40).
پان ترکیست ها به جای اینکه ثابت بکنند شوونیست و فاشیست نیستند نابدل را متهم به ترک ستیزی و حتی صمدستیزی می کنند. اما آرزوی نابدل، که به صراحت و بارها بیان شده است، رهائی همۀ زحمتکشان و خلقهای تحت ستم بود. این آرزو در شعر
«کوردستان» به شیوه ای هنری-سیاسی ترسیم شده است. نابدل، که خودش به عنوان یک آذری از ستم ملی رنج میبرد، چگونه میتوانست ترک ستیز یا صمد ستیز باشد؟ اگر پان ترکیست ها دلیل وجودی خود را با نفرت از خلقهای ارمنی و کرد و فارس و گرجی و روس و عرب تعریف میکنند، نابدل موجودیت خود را درعشق به آزادی خلقها و وحدت آنها برای ریشه کن کردن ستم ملی و استثمار طبقاتی مییافت. به این ترتیب، تضاد بین پان ترکیسم و جهانبینی نابدل همه جانبه است، تضادی است بین دو سیاست، دو فرهنگ، دو طبقه، دو ایدئولوژی، دو اخلاقیات، دو فلسفه، و دو گفتمان. آنچه در این میان بیش از همه چشمگیر است تضاد بین نفرت وعشق است. از گفتمان پان ترکیستها، نفرت از ارمنی و کرد و فارس میبارد (شعار آنها «فارس، کورد، ارمنی – آذربایجان دشمنی» است) و چشم اندازشان پاکسازی قومی و ژنوسید است. این پاکسازی تنها قومی نیست و مثل هر مورد دیگر ایدئولوژیک نیز هست و مبارزین ترک نظیر اسماعیل بشکچی و علیرضا نابدل و حتی صمد بهرنگی را هم در بر میگیرد. [5] نابدل، به گفتۀ غلامحسین ساعدی که از طریق صمد با او آشنا شده بود، «چه شباهت غریبی داشت با خود صمد درعشق به زبان مادری و مهم تر از همه در باره ی مسئله ی ملیت ها و ستم دیدگی آنها. زیاد مینوشت کم چاپ میکرد، یک بار جُنگ پرباری را در تبریز راه انداخت که یک شماره بیشتر اجازه ندادند منتشر شود. شعرهای ناب مینوشت به زبان مادری، و ایکاش همۀ آنها امروز یک جا جمع میشد و منتشر میگشت...» [6] اما علاقه به خلق ترک برای نابدل، بر خلاف پان ترکیست ها، مستلزم دشمنی با سایر خلقها نبود. برعکس، از آنجا که دل در گرو رهائی همۀ خلقهای ایران بسته بود، به مبارزه ای که در آن سالها در کردستان در جریان بود دل بسته بود و تلاَش کرد که با آن پیوند برقرار بکند – تشکیل کمیتۀ انقلابی حزب دمکرات کردستان و شروع مقاومت مسلحانۀ مبارزینی چون سلیمان معینی، شریفزاده و ملا آواره. شعر «کوردستان» بیانگر احساسات و آرزوهای او در رابطه با این مبارزات است. در این بیان شاعرانه، کردستان بیگانه نیست، بخشی از خود او است و گوشه ای از مبارزه برای رهائی همۀ خلقهای ایران. و این چیزی است که برای نژادپرستان قابل درک نیست. هنگامیکه نابدل
«آذربایجان و مسئلۀ ملی» را مینوشت این جنبش مدتی بود شکست خورده بود و خودش با گروهی دیگر از رفقایش در تدارک مبارزۀ مسلحانه علیه رژیم شاه بود. در این شرایط، در ارزیابی این تجربه نوشت:
«...ایده آلی که خرده بورژوازی – این اکثریت قاطع مردم شهر نشین کردستان را میتوانست جلب کند – بخصوص با توجه به تاثیر عظیم جنبش ملی خلق کرد عراق – آزادی کردستان بود. اما آیا دسته هائی از انقلابیون ناسیونالیست که صرفا" به پشتیبانی پراکنده خرده بورژوازی شهری دل بسته بودند تحت این شعار و با استراتژی آزادکردن یک ناحیه خاص به شیوه های دفاعی و آنهم بدون سازماندهی توده ای میتوانستند با آغاز عملیات چریکی دهقانان کردستان را بخود جلب کنند و بگسترش عملیات خود بحد یک جنگ توده ای امیدوار باشند؟ اساسا" آیا هنگامی که شعار آزادی ملی در چارچوب یک ولایت بعنوان شعار اساسی از جانب انقلابیون ناسیونالیست مطرح میشود بدون اینکه با مبارزه طبقاتی پرولتاریا و دهقانان سراسر کشور در پیوند نزدیک باشد و بصورت جزئی از آن در آید حتی در صورت رشد، سرنوشتی بهتر از آنکه درعراق و بیافرا داشت میتواند داشته باشد؟» (ص 30).
در اواخر دهۀ 40، که عده ای از انقلابیون آذربایجانی چون نابدل به مبارزۀ مسلحانه در سازمان چریکهای فدائی خلق پیوستند، نسل جدید مبارزین کرد هم، در جستجوی گسست از احزاب و شیوه های سنتی مبارزه بودند. انشعاب در جنبش کمونیستی بین المللی به رهبری حزب کمونیست چین که کودتای 1956 خروشچف را بمثابۀ به قدرت رسیدن بورژوازی قلمداد میکرد چشم انداز انقلاب را تا حدی روشن کرده بود اما هنوز راه انقلاب پر از فراز و نشیب بود. افق روشن بود اما دوراهیها و چند راهیها فراوان. نسل جوان روشنفکران و فعالین کرد نیز در جستجوی راه بودند. در جنبش کردستان ایران، بدنبال شکست مبارزۀ سالهای 1346-1347، عده ای از انقلابیون تشکیلات نوینی را بنیان نهادند که اسم آن – کومه له: سازمان انقلابی زحمتکشان کردستان ایران – بیانگر جدائی فکری و سیاسی و تشکیلاتی از حزب دمکرات کردستان ایران بود. در کردستان عراق در مقاومت مسلحانه ای که در سال 1340 شروع شده بود و هدفش کسب خودمختاری بود، روسای عشایر و فئودال با روشنفکران شهری کنار هم قرار گرفتند اما بعد از چند سال از هم جدا شدند. اما تبلیغات فاشیستی پان ایرانیستها درکردستان ایران تاثیری در نسل جدید مبارزین کرد نکرد و آنها به جای درگیرشدن در سیاست نژادپرستی به مبارزۀ طبقاتی روی آوردند. برخلاف ایران، در کردستان عراق از مدتی پیش گروه کوچکی از ناسیونالیستهای افراطی مشغول تدوین و تبلیغ فاشیسم نوع خودی بودند.
خاک و خون (سال چهارم، شماره 521، یکشنبه 22 تیرماه 1348، ص 4) در بارۀ شرکت رهبر این گروه در «کنگره بزرگ حزب پان ایرانیست در اروپا» می نویسد:
«آنگاه
سرور جمال نبز هم میهن کرد آنسوی مرز، به نشانه ی وحدت و یگانگی همه ی تیره های نژاد ایرانی آغاز بسخن کرد. سرور جمال نبز که یکی از چهره های درخشان در میان مبارزان کرد آنسوی مرز میباشد و امروز در اروپا نبردی همه جانبه علیه عناصر ضد ایرانی دارند، از همبستگی جداناشدنی همه تیره های نژاد ایرانی سخن گفتند، در چهره ی وی و سخنان او بود، که همه ی رزمندگان، تحقق پان ایرانیسم را بگونه ی بارز بچشم دیدند و بگوش شنیدند.»
اگر چه خرافات آریائی در جنبش ملی کردستان عراق همیشه حضور کم رنگی داشته است، این گروه نژادپرست هیچوقت نتوانست پایۀ اجتماعی پیدا کند. باوجود این، از گفتمان پانهای ایرانی و کرد و ترک روشن میشود که چه آینده ای برای خلقهای منطقه تصویر کرده اند: ژنوسید، پاکسازی قومی، زبانکشی، و فرهنگ کشی «غیرهمنژادان». اگر از دهۀ 40 به امروز، به آغاز دهۀ 90، برگردیم، میتوان دید که چه در ایران چه در سراسر منطقه (ترکیه، قفقاز، عراق) «سیاست هویت» در لباس دین و ملیت و قومیت حضور گسترده دارد. دو قطب اصلی کشتار و ویرانی یعنی ارتجاع (بنیادگرائی دینی و ملی) و امپریالیسم دست در دست هم و گاهی در تقابل با هم دنیا را به کشتارگاه مردم ستمدیده تبدیل کرده اند. اگر در سالهای 40 بحثی بر سر مرز آذربایجان و کردستان مطرح نبود، در سالهای اخیر جنگ سردی بین جناحهای افراطی ناسیونالیسم آذری و کرد در جریان بوده است – جنگ بر سر تعیین مرز منطقۀ کردنشین و ترک نشین در آذربایجان غربی. این جنگ سرد، که چیزی جز مصلحت طبقات استثمارگر نیست، به آسانی میتواند به جنگ گرم تبدیل بشود. هرلحظه که رژیم اسلامی یا هر فرد و گروه مرتجعی لازم بدانند میتوانند کشتار 1358 نقده را با شلیک چند گلوله و براه انداختن موج نفرت قومی در سطحی به مراتب وسیعتر تکرار بکنند. در چنین اوضاعی که شبح پان برفراز آذربایجان و کردستان در جولان است، میتوان نوشته های نابدل و خطوطی را که ترسیم کرده است به عنوان آلترناتیوی در مقابل سیاست ژنوسید و پاکسازی قومی مطرح کنیم. اما لازم است به گذشتۀ قبل از نابدل هم برگردیم.
پروژه ای که رژیم رضا شاه برای تقسیمات اداری (استانها و شهرستانها) اجرا کرد برای پان ترکیستها مقدس است. آنها مدیون شاهان قاجار و عثمانی و پهلوی هستند که بخشی از سرزمینهای کردنشین را در استان آذربایجان قراردادند و آماده اند که از طریق پاکسازی قومی این پروژه را تکمیل بکنند. اما این تقسیمات نه در گذشته نه در حال ربطی به منافع خلقهای آذری و کرد نداشته است. این تاریخ، یعنی تاریخ مرزسازی و حکومت کردن از طریق تفرقه اندازی، تاریخ خلقهای ترک و کرد را رقم نمیزند بلکه تاریخ شاهان و سلاطین بشرستیز است. این دو خلق هنگامی که در سال 1325 فرصتی یافتند در غیاب شاهان و سلاطین اعمال حاکمیت بکنند، تاریخ دیگری ساختند. درسال 1325، در دوران حکومت ملی آذربایجان و جمهوری کردستان، این میراث شاهان، مسئلۀ حدود و ثغور کردستان و آذربایجان، مطرح شد اما هر دو حکومت از طریق مذاکره مسئله را حل کردند. در طول این یکسال، دولتهای ایران و ترکیه و عراق، با رهنمودهای انگلستان و آمریکا، تلاش کردند که برای سرنگونی دو حکومت خودمختار جنگ کرد وترک را براه بیندازند اما موفق نشدند. در واقع حکومت ملی آذربایجان نه تنها به جنگ کردستان نرفت بلکه، با وجود مشکلات اقتصادی و سیاسی خودش، از هیچ کمکی به جمهوری کردستان دریغ نکرد: برای مثال، قبل از برقراری ایستگاه رادیو در مهاباد، بخش کردی رادیو تبریز نقش رادیوی جمهوری کردستان را بر عهده گرفت؛ در عرصۀ آموزش و پرورش، حکومت آذربایجان به دانش آموزان و دانشجویان کرد بورس تحصیلی داد و عده ای برای تحصیل عازم تبریز شدند؛ در زمینۀ چاپ وکاغذ و نشریات و کمک نظامی هم بهمین ترتیب رفتار شد. این همزیستی و همسوئی در روزنامه های
آذربایجان و
کوردستان، ارگانهای رسمی دو حکومت، بروشنی منعکس شده است. در سایرعرصه ها، در راوبط غیر حکومتی، نیز دو خلق ترک و کرد در نهایت مودت و احترام همزیستی میکردند. این تاریخِ کوتاه و رنگین، تاریخ طولانی تر و ننگین همۀ نژادپرستان و فاشیستهای دیروز و امروز را نفی میکند.
تجربۀ تاریخی 1325 نشان میدهد که وجود مرز مسئله نیست و سیاست انقلابیِ ناظر به منافع اکثریت مردم هرگز آنرا به مسئله تبدیل نمی کند و هرگاه به هر دلیلی به مسئله تبدیل شود به سهولت قابل حل خواهد بود. اما اینکه حکومت ملی آذربایجان چنین سیاستی در پیش گرفت نیز تصادفی نبود. این سیاست و پراتیک و مولفه های آن نیاز به توضیح دارند، توضیحی که برای شرایط امروز هم واجد اهمیت است. اگر به نابدل برگردیم، می بینیم که او بین فرقۀ دمکرات و شوروی در دو مقطع تاریخی 1325 و سالهای 1340 تفاوتهائی قائل بود، با وجود این برای بعضی از دست آوردهای سال 1325 از جمله سیاست و پراتیک همبستگی دو خلق و دو حکومت خودمختار اهمیت کافی قائل نمی شد. این پراتیک در درجۀ اول مرهون جهانبینی و درایت پیشه وری، شخصیت برجستۀ جنبش کمونیستی ایران و رهبر فرقه، بود. پیشه وری در جنبش جنگل و بنیانگذاری جمهوری شوروی گیلان شرکت کرد و از دید او مسئلۀ اصلی خلقهای ایران سرنگونی نظام سلطنتی و تاسیس حکومت شورائی در سراسر ایران بود. در انجام چنین پروژه ای حکومتهائی چون گیلان و آذربایجان میبایست نقش پایگاه انقلاب را داشته باشند نه نقش قلعه ای برای حکومت یک قشر و طبقۀ استثمارگر. و این چیزی غیر ممکن نبود. بعد از سرکوب انقلاب مشروطیت، مقاومت انقلابیون در تبریز با کمکی که از انقلابیون قفقاز و روسیه دریافت کردند باعث در هم شکستن محاصرۀ شهر شد و آذربایجانیها برای نجات انقلاب راهی تهران شدند و قوای شاه و نیروی قزاق روسیه را بار دیگر درهم شکستند. پیشه وری به چنین تاریخی تعلق داشت، هم سازندۀ آن و هم ساخته شدۀ آن بود.
روابط حکومت ملی آذربایجان و جمهوری کردستان، در درجۀ دوم، تحت تاثیر سیاست شوروی بود. اگر چه شوروی در پشتیبانی از دو حکومت، سیاست فرصت طلبانه و رفرمیستی را دنبال میکرد اما آگاهانه مانع دامن زدن به اختلافات ملی و قومی و مذهبی و قبیله ای و دینی میشد. هدف شوروی تجزیۀ ایران، الحاق آذربایجان، یا دسترسی به "آبهای گرم خلیج" نبود. اینها خیالبافیهای ناسیونالیستهای ایرانی و سروران آمریکائی و انگلیسی آنها است. شوروی در جریان حملۀ آلمان نازی چنان در هم کوبیده شد که سلطۀ خود را بر کشور به زحمت تامین میکرد و حتی اگر آذربایجان یا تمام ایران را به آن اهدا میکردند توانائی نگهداری آن را نداشت. تلاَش شوروی در چند سال بعد از جنگ حفظ مرزهای خود و کشورهای اروپای شرقی و مقابله با پروژۀ محاصرۀ اردوگاه نوپای سوسیالیستی توسط آمریکا بود. در این شرایط تاریخی، برنامۀ حمایت شوروی از دو حکومت خودمختار نه ناشی از سیاست گسترش انقلاب بود و نه نتیجۀ سیاست جهانگشائی بلکه بخشی از تلاشی بود برای حفظ بقای خود در دنیای بعد از جنگ، در شرایط یورش امپریالیسم تازه نفس آمریکا و استفاده از دو جمهوری برای معامله کردن با آمریکا و انگلیس. سیاست شوروی در مقابله با امپریالیسم نه کمک به انقلاب بلکه در بسیاری موارد ممانعت از آن بود. شوروی در پروسۀ زدوبند با امپریالیسم آمریکا، حزب کمونیست یونان را که کشور خود را، در طی یکی از مهمترین جنگهای پارتیزانی از سلطۀ فاشیستها آزاد کرده بود، وادار به خلع سلاح کرد، دخالتی که منجر به قتل عام کمونیستهای این کشور شد. در چنین شرایطی، در سال 1325، حذف سلطۀ رژیم پهلوی از آذربایجان و بخشی از کردستان در سایۀ حضور شوروی در شمال ایران نمیتوانست این دو بخش ایران را به پایگاه انقلاب جهت سرنگونی سلطۀ ارتجاع شاهنشاهی تبدیل بکند. در حالیکه شرایط تاریخی تکرار تاریخ مشروطیت (تبدیل آذربایجان به پایگاه انقلاب) فراهم بود، حضور شوروی و خط مشی رفرمیستی آن و تبعیت حزب توده و فرقۀ دمکرات آذربایجان و حزب دمکرات کردستان از این سیاست نه تنها مانع انقلاب در ایران بشمار میرفت بلکه شکست پروژۀ خودمختاری را هم رقم میزد.
نابدل زنده نماند که «پیروزی» جنبش ملی کردهای عراق را ببیند – اینکه رهبران کرد در سایۀ دخالت مداوم آمریکا در عراق و به دنبال دو جنگ آمریکائی 1991 و 2003 بالاخره «حکومت منطقه ای کردستان» را بر پا کردند؛ اینکه بخشهای مهمی از کردستان مدت بیست سال است از سلطۀ رژیم بعث خارج شده است اما به پایگاه اقتصادی، سیاسی و نظامی ایران و ترکیه و آمریکا و اسرائیل تبدیل شده است؛ اینکه نیروهای مسلح حکومت کرد به تظاهرات خیابانی شلیک میکنند و مردم بی سلاح را میکشند؛ اینکه نیروهای ویژه به استودیوی تلویزیون حمله می کنند و آنرا ویران میکنند؛ اینکه نیروهای امنیتی کردی و نیروهای مسلح مخصوص تعلیم یافتۀ آمریکا و اسرائیل جزو افتخارات حکومت کرد هستند؛ اینکه خشونت بر زنان در سطح وسیعی گسترش یافته است؛ اینکه رهبران سیاسی مستقر در کوه، رهبران نیروی پیشمرگه، به محض خروج صدام از کردستان به شهر ها برگشتند، و ماشین دولتی آمادۀ حزب بعث را در آغوش گرفتند و دستگاه حکومت غیرخودی را به حکومت خودی تبدیل کردند؛ اینکه حکومت کرد از همان خمیرۀ حکومتهای غیرکرد ساخته شده؛ اینکه اکثریت مردم کردستان، مردم زحمتکش و نیز قشرهای متوسط و زنان و جوانان، در شرایطی بسیار دشوار بسر میبرند و شورش علیه وضع موجود همه جا شروع شده است. نابدل هیچیک از اینها را ندید اما هنگامیکه در آغاز زندگی سیاسی و روشنفکری کوتاه خود میگفت مسئله اصلی طبقه است نه ملیت و خون و نژاد، تمام این عواقب را پیش بینی میکرد. او وجود ملت و مسئلۀ ملی را نفی نمی کرد اما تاکید میکرد که دو راه متفاوت برای حل این مسئله در پیش است و این راه حل ها طبقاتی هستند.